بسم الله الرحمن الرحیم
اگر از موبایل استقاده میکنید برای خواندن مطلب باید عضو شوید
شهيد نواب صفوي به روايت مردم طالقان
به بهانه 27 دی ماه سالروز شهادت نواب صفوی ،تخقیقی از اقامت چند ماهه شهید در روستای ورکش طالقان به کاربران محترم تقدیم می گردد.
مقدمه:
در سال 1303 ش، در خانوادهای روحانی و در خانيآباد تهران ، فرزندی به دنیا آمد که نامش را مجتبی نهادند. مادر وی، زنی پاکدامن و مؤمن از خانوادهای اصیل و بزرگ بود. پدرش نیز سیدجواد میرلوحی، مردی فاضل و روحانی بود . پس از اتمام دروس ابتدايي، به آبادان سفر كرد. سيد مجتبي سپس براي ادامه تحصيل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر مدرسين حوزه علميه نجف اشرف بهرهمند گرديد. وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيتاللَّه سيدابوالحسن اصفهاني به ايران آمد و با تشكيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت.وی رهبر جمعیت «فدائیان اسلام» و از پیشتازان مبارزات اسلامی و مکتبی بر ضد رژیم شاهنشاهی و استعمار به شمار میرود که به همراه سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی در بامداد 27 دی 1334 به شهادت رسیدند.
برای مشاهده کامل مطلب به ادامه مطلب مراجعه کنید...
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر از موبایل استقاده میکنید برای خواندن مطلب باید عضو شوید
شهيد نواب صفوي به روايت مردم طالقان
به بهانه 27 دی ماه سالروز شهادت نواب صفوی ،تخقیقی از اقامت چند ماهه شهید در روستای ورکش طالقان به کاربران محترم تقدیم می گردد.
مقدمه:
در سال 1303 ش، در خانوادهای روحانی و در خانيآباد تهران ، فرزندی به دنیا آمد که نامش را مجتبی نهادند. مادر وی، زنی پاکدامن و مؤمن از خانوادهای اصیل و بزرگ بود. پدرش نیز سیدجواد میرلوحی، مردی فاضل و روحانی بود . پس از اتمام دروس ابتدايي، به آبادان سفر كرد. سيد مجتبي سپس براي ادامه تحصيل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر مدرسين حوزه علميه نجف اشرف بهرهمند گرديد. وي پس از چهار سال اقامت در نجف به دستور آيتاللَّه سيدابوالحسن اصفهاني به ايران آمد و با تشكيل "جمعيت فداييان اسلام" به مبارزه با بدخواهان و بدانديشان پرداخت.وی رهبر جمعیت «فدائیان اسلام» و از پیشتازان مبارزات اسلامی و مکتبی بر ضد رژیم شاهنشاهی و استعمار به شمار میرود که به همراه سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی در بامداد 27 دی 1334 به شهادت رسیدند.
نواب صقوی در طالقان
بعد از اعدام شهيد حسين امامي، فدائيان اسلام تحت پيگرد دستگاه حاكمه قرار گرفته بودند كه به پيشنهاد مرحوم آيت الله طالقاني به عنوان مبلغ در ماه مبارك رمضان سال 1328 به طالقان ميروند .
شهيد نواب صفوي جزء شخصيتهايي است كه نام او همواره يادآور ظلمستيزي است. چيزي كه از نواب صفوي دراذهان مردم عادي نقش بسته است، زد و خورد فيزيكي توأم با خشونت و مسلحانه با دستگاه پهلوي است .
هنگام تحقيقات در منطقه طالقان در خصوص موضوعات ديگر اين نكته حاصل شد كه ايشان مدتي به همراه يارانشان در آنجا اقامت داشتهاند. آنچه در اذهان مردم آن خطه از ايشان باقي مانده است، رفتاري توأم با مهرباني، خلوص، صداقت و در عين حال شجاعت است .
سفر تبليغي سه ماهه نواب صفوي به طالقان بهانهاي قرار گرفت تا ضمن بررسي دستاوردهاي اين سفر، خصوصيات شخصيتي و رهبري ايشان نيز مورد توجه واقع شود .
علت و چگونگي ورود نواب صفوي به طالقان
بعد از اعدام شهيد حسين امامي، فدائيان اسلام تحت پيگرد دستگاه حاكمه قرار گرفته بودند كه به پيشنهاد مرحوم آيت الله طالقاني به عنوان مبلغ در ماه مبارك رمضان سال 1328 به طالقان ميروند .
نحوه آشنايي شهيد نواب صفوي با آيت الله طالقاني اين گونه بود كه او براي قتل كسروي به ايران ميآيد و چون مكاني براي توقف نداشته است، به منزل دايياش، مرحوم سيد محمود نواب صفوي - كه وكيل دادگستري بوده و در اميريه سكونت داشته ميرود. آن موقع منزل مرحوم طالقاني هم در اميريه بود كه در آنجا با هم آشنا ميشوند و زمينه همكاريشان فراهم ميشود. نواب خيلي از آقاي طالقاني خوشش ميآيد چرا كه در آن زمان مسجد مرحوم طالقاني محل تجمع جوانان خوش فكر و امروزي (در آن زمان) بوده است. روي همين اصل، مرحوم نواب به دليل علاقهاي كه به مرحوم طالقاني داشت، به پيروان خودش دستور ميدهد كه شبهاي جمعه در خيابان اسلامبول اذان بگويند و بعدها توصيه كرده بود كه به مسجد هدايت بروند و پشت سر آيتالله طالقاني نماز بخوانند .
آيتالله طالقاني سالي يك بار به روستايي وركش ميرفت. در روستاي وركش مكاني وجود دارد كه چوپانها از قديم در آنجا چادر ميزدند. از آنجا كه اين منطقه خوش آب و هوا بوده و در نزديكي چشمه هم قرار داشته است، ديگران نيز به اين امر مبادرت ميكردند كه مرحوم آيت الله طالقاني نيز بعد از رفتن به روستا، در آنجا چادر ميزده است. آيت الله طالقاني در اين دورههاي اقامتي، براي مردم روستاي وركش نماز ميخواند و سخنراني ميكرده است .
بنابراين مردم روستاي وركش آيت الله طالقاني را قبل از اقامت نواب در روستا ميشناختند به او علاقه داشتند و تحت تأثير سخنان ايشان، داراي روحيه مذهبي بودند. در يكي از شبهاي سال 1328 مرحوم طالقاني به اتفاق شيخ طاهر قدسي - كه از شاگردان طالقاني و ياران نواب بود - و نواب صفوي به روستاي وركش ميرود و از مردم ميخواهد كه در نماز جماعت شركت كنند. آنگاه نواب صفوي را امام جماعت قرار ميدهد و خودش نيز به او اقتدا ميكند. سپس آيتالله طالقاني بر سر منبر ميرود و نواب صفوي را به عنوان آقا نجفي معرفي ميكند و از مردم روستا ميخواهد اجازه دهند مدتي ايشان به عنوان ميهمان در ماه مبارك رمضان آنجا بماند و او را مانند فرزند خودشان بدانند. بعد از چند روز از اقامت نواب صفوي، برادران واحدي (عبد الحسين، محمد و هادي) و همچنين مادر و همسر نواب صفوي، به اين عده اضافه ميشوند. محل اقامت آنها منزل پدر شيخ طاهر مرحوم كربلايي فيض الله بوده است .
روستای ورکش طالقان
روستای ورکش از روستاهای بخش میان طالقان و در ۷ کیلومتری جنوب شهر طالقان قرار دارد ورکش طالقان روستای ورکش واقع عرض جغرافیایی ۳۶ ۰۸ ۳۰ و طول جغرافیایی ۵۰ ۴۸ ۰۶ و ۲۰۲۰ متر ارتفاع از سطح دریا از روستاهای بخش میان طالقان بوده و از سمت شمال با روستای جزن از سمت شرق با روستاهای وشته و خودکاوند از سمت جنوب با گردنه ماماسک و از سمت غرب با روستای میناوند همجوار میباشد.
راه جدید طالقان از 2 کیلومتری غرب روستا عبور می نماید.
روایت برادر شهید از سفر نواب صفوي به طالقان
* پس از 15 بهمن 1327 كه به طرف محمدرضا پهلوي تيراندازي و وي مجروح گرديد، سختگيريها بر نواب و همراهانشان شدت پيدا كرد. با پيشنهاد آيتالله طالقاني، نواب به همراه برخي يارانش به منطقه طالقان كه حدود 1300 روستا را شامل ميشد رفت و در روستاي "وركش " در منزل كربلايي فضلالله منزل گزيد. در هنگام اقامت نواب در منطقه طالقان، به وي خبر ميدهند كه در يكي از روستاهاي مجاور، دهي است كه بهائيان در آن به آزار و اذيت مسلمانان روستا ميپردازند. نواب بلافاصله واحدي را براي حمايت از مسلمانان به آن روستا ميفرستد. مردم به استقبال واحدي ميآيند و پس از ده روز به گونهاي روح شجاعت و جسارت در مردم مسلمان دميده ميشود كه بهائيان مجبور به تمكين در برابر خواستههاي مردم مسلمان روستا ميشوند و بزودي روستاي مزبور از لوث بهائيان پاکسازي ميشود.
روستايي بود به نام "بادامستان " كه گروهي از اراذل در آن لانه كرده و در مسجد آن را براي 25 سال مسدود كرده بودند.خبر به نواب ميرسد. بلافاصله 60 تن از جوانان روستاي "وركش را انتخاب ميكند و پس از خوردن سحري، با پرچمي سبز و شعارهاي اسلامي و الله اكبر گويان به سوي روستاي مزبور حركت ميكند. جمعيت سخت منقلب و تحت تاثير نواب بودند. به گونهاي كه بسياري از آنان بعدها ميگفتند انگار ما بر بالهاي ملائك بوديم و اصلا طي مسير را نفهميديم.
روایت برادر مرحوم آیت اله طالقانی از سفر نواب صفوي به طالقان
آقای مهدی طالقانی فرزند مرحوم ایت اله طالقانی این واقعه را از زاویه دیگری روایت می کند:
* آقاي طالقاني! گويا مرحوم نواب يك زماني در اطراف طالقان به سر ميبردند. اجازه بدهيد از همين جا شروع كنيم.
*سيد مهدي طالقاني: بله. به هر حال دنبالش بودند و به همين دليل نام خود را تغيير داده بود و به آقا نجفي معروف شده بود. مرحوم پدر هم نواب و دوستانش را در زادگاه خودش نگه نداشت تا مبادا حساس شود. به همين دليل پدرم آنها را به دهات مجاور برد. فدائيان اسلام در ده شروع به كارهاي عمراني و آباداني ميكنند. دستشوييها و حمام را درست ميكنند. يك رودخانه اي در آنجا بسيار كثيف بوده آن را لايروبي ميكنند. نماز جماعت و سخنراني براي اين دهات ترتيب ميدهند و خلاصه شور و شوقي در ده ايجاد كرده بودند. نزديك ده يك جايي به نام بادامستان بود كه امامزادهاي داشت، از اطراف روزهاي جمعه در آن جمع ميشدند. پدرم و مردم اطراف از دهات اطراف حركت ميكردند و به هر حال جمعيت زيادي در آنجا جمع ميشدند، در آن ده مرتب مردم ميگفتند كه يك آقاي نجفي آمده اينجا و شور و شوقي راه انداخته است.
*:اين مساله براي چه سالي است؟
*سيد مهدي طالقاني: حدود سال 1328
*: دقيقا چند وقت در اين ده ماندند؟
*سيد مهدي طالقاني: حدود سه ماه و در اين مدت منشا اثر بسياري شدند. همه مردم از آنها به خوبي و حسرت ياد ميكردند. بعد از اين مدت كه احساس كردند در حال شناسايي شدن هستند، از آنجا رفتند.
روایت سيد محمدحسين ميرابوالقاسمي از سفر نواب صفوي به طالقان
مرحوم طالقاني به وسيله شيخ طاهر قدسي پسر كربلايي فضل الله كه در تهران در مدرسه سپهسالار نزد آقا درس مي خواند و از بچگي پيش آقا بود،ايشان را آوردند به «وركش» و به عنوان آقاي نجفي آمد. كسي در ده خبر از تهران نداشت و كسي نواب را نمي شناخت. مردم نه روزنامه اي داشتند و نه راديويي و كسي هم به تهران نمي رفت. به هر حال پاتوق اصلي مرحوم نواب، «وركش » بود. آمد آنجا و يك عده نيرويي را از اهالي وركش تربيت كرد كه داستانش مفصل است. چند بار هم به گليرد آمد كه من شخصا ديدم. پايگاه تبليغاتي نواب در امامزاده يوسف بادامستان در روزهاي جمعه بود. يك عده اي از اهالي وركش هم با بازوبندهاي سبز، به صورت انتظامات درست كرده بود و مي گفتند تازه از نجف آمده.مرحوم آقا هم تابستان ها كه اينجا بودند، پايگاهشان بادامستان بود و اكثرا براي نماز ظهر، چهل پنجاه نفر از مردم پياده مي آمدند بادامستان. نواب صحبت نمي كرد. فقط در روز 21 ماه رمضان صحبت كرد. بقيه را مرحوم سيد عبدالحسين واحدي صحبت كرد. موقع برگشتن به گليرد، نواب هم با آقا آمد. اسب هم آورده بودند كه نواب سوار نشد و همين طور قدم زنان رفت و آقا هم با او پياده رفتند. در ده دو دستگي شديدي سر يك ملك بلا وارث پيش آمده بود. آقا به نواب گفته بودند كه در مسجد كمي اينها را نصيحت كنيد. سر مسئله امام جماعت آنجا سه چهار دقيقه اي نواب و آقا با هم تعارف كردند. بعد نواب شروع كرد به نصحيت كردن، «برادران من! پسر عموهاي من ! اختلاف نكنيد. دنيا لاشه مردار است و كسي هم كه گرفتار آن مي شود، مرده است.» شب كه مي شد، نواب مي آمد خانه ما، چون رفت و آمد به خانه آقا زياد بود و خود آقا هم هميشه زير نظر بود. نواب سه روزي را كه در گليرد ماند. اوقات مطالعه و استراحت و شب را خانه پدر من بود و باقي اوقات مي رفت نزد آقاي طالقاني. بعد كه مرحوم آقا آمدند تهران، پدر من مريض شد. مرحوم نواب با جمعي از اهالي وركش به عيادت مرحوم پدر من آمد. پدرم به يك حالت نيمه بيهوش بود، چون سكته كرده بود. نواب آمد بالاي سر پدرم دعايي خواند و اطرافيان هم نشسته بودند و تماشا مي كردند. پدرم كارش فلاحت و كشاورزي و از نظر تدين بسيار مقيد بود. نواب خيلي متأثر شد. بعدها يكي از كساني كه از وركش با مرحوم نواب آمده بود، گفت، «نواب همين كه از اتاق بيرون آمد، گفت كه آسيد اسحاق هم از دست ما رفت.» ما پرسيديم، «چرا؟ اين كه حالش بد نيست.» چون وقتي نواب پدرمان را صدا مي زد ، او جواب مي داد. نواب گفت، «نه! آسيد عيسي 24 ساعت بيشتر مهمان ما نيست.» و همين طور هم شد و پدرم 24 ساعت بعد فوت كرد
نامه نواب به اهالی طالقان
شهيد نوّاب صفوي که خود به مدّت دو سال در روستايي به نام «وركش» از توابع طالقان مخفي و مورد احترام و محبّت مردم آن روستا ـ كه همگي سادات هستندـ بود، در نامه ذیل به برخي از ويژگيهاي مردمان اين منطقه اشاره نموده است .
«هو العزيز؛
به نام مقدس پيشواي غايب جهان، آخرين وصي و قائم آل محمّد، اعلي منزلت والا پايگاه امام زمان مهدي(ع )
برادران وفادار طالقان ياگنجهاي ذخيرة آل محمّد(ص)، سلامٌ عليكم و رحمـ[ الله و بركاته. محبّتهاي شما و مصاحبت سه ماهة طالقان را فراموش نميكنم. از وقتي كه از زندان بيرون آمدم، عازم ديدار شما بودم، ولي كثرت مشاغل تا كنون مانع گرديده است. هميشه به وسيلة دوستان و برادران طالقاني و وركشي احوالپرس بوده، سلام ميرساند .
خدا را شكر كنيد كه محيط شما از آلودگيها دور بوده، توفيق شما در طاعت خدا و دوري از معصيت خدا بيش از ديگران است. قدر اين توفيق را بدانيد و كوشش كنيد كه همه روز به خدا نزديكتر گرديده، بار آخرت را ببنديد. همانا آخرت به شما رو كرده و دنيا به شما پشت كرده است. به فرمايش حضرت اميرالمؤمنين(ع) بكوشيد، از ابناء و فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا، زيرا كه عنقريب از دنيا ميرويم و به پيش فرستادههاي آخرت از اعمالي كه انجام دادهايم، ميرسيم. پس امروز براي فردا عمل كنيد كه امروز روز عمل است و فردا روز حساب. تا امروز بسياري از برادران و آشنايان گذشته از دنيا رفتهاند و ما هم به زودي به آنها ملحق ميشويم. اميد است كه از اهل بهشت بوده، به برادران بهشتي ملحق شويم و خدمت حضرت رسول اكرم(ص) و آل گرامياش برسيم. به عموم برادران ما سلام برسانيد و بگوييد كه برادران در آن محيط پاك با دل صاف خود در دلهاي شب و دوران آن كوههاي عجيب الخلقه و آيات عظيم الهي ما را دعا كنند .
تهران، به ياري خداي توانا، سيد مجتبي نواب صفوي .
16 شعبان المعظم 1374 فروردين ماه 1334 »
*روش تحقيق
ابتدا پنج خصوصيتي كه محققين معتقدند در رهبر وجود دارد، از قول پيروان (مردم طالقان) بررسي ميشود البته جنبه كاريزمايي نواب صفوي نيز مورد توجه است اما تأكيد اصلي بر تحول اجتماعي است كه در آن خطه ايجاد مينمايد .
در استفاده از اين روش تحقيق به چند نكته بايد توجه شود. نواب صفوي در سال 1328 يعني 56 سال پيش از طالقان بوده است، بنابراين جامعه آماري شامل افرادي ميشود كه حداقل 65 سال و بيشتر را دارا هستند. كهولت سن افراد در اين بررسي بايد مورد توجه باشد زيرا ممكن است افراد كهنسال بسياري از جزئيات را به خاطر نياورند .
از آنجا كه جامعه آماري ما در آن زمان كودك و نوجوانان بودهاند، ممكن است بسياري از وقايع مهم را بازگو نكرده باشند. دوره اقامت نواب صفوي در طالقان تنها سه ماه بوده است. وي در طالقان به عنوان مبلغ مذهبي فعاليت ميكرده است .
در اين تحقيق، در بررسي تعامل بين رهبر و پيروان با پيروان به معناي اعضاي تشكيلات روبهرو نيستيم بلكه منظور از پيروان، افراد عادياي هستند كه تحت تأثير آموزشهاي نواب به ايشان علاقهمند شده بودند .
نوع روش مورد استفاده: با توجه به موارد فوق، روش مصاحبه همه جانبه با افرادي كه از نزديك نواب صفوي را ديده بودن، برگزيد شد .
براي اينكه مصاحبه شوندگان بهتر بتوانند خاطرات خود را بازگو كنند، اين مصاحبه به شيوه بحث در گروه صورت گرفت. در اين شيوه افراد پير روستايي وركش - كه نواب صفوي در آنجا حضور داشته - در يك مكان همزمان حضور يافتند. سپس به ترتيب سؤالاتي درباره نواب صفوي از آنها پرسيده شد. از اين طريق، افرادي كه برخي خاطرات را فراموش كرده بودند، آنها را به ياد آوردند و يا اگر كسي خاطرهاي را ناقص تعريف ميكرد، ديگري سعي ميكرد خاطره را كامل كند. اين بحثهاي مفصل در طول سه جلسه صورت گرفت .
*يافتههاي تحقيق
همان طور كه گفته شد، براي بررسي يافتههاي تحقيق بر پنج شاخصه و نيز كاريزماتيك بودن تأكيد ميشود : هوش-
هوش: اگر هوش قدرت حل مسئله و توانايي درك تعريف شود، اينكه نواب صفوي 28 ساله توانست در يك روستاي كوچك و در يك منطقه آن قدر تأثيرگذار باشد كه در همه ابعاد زندگي و افكار مردم روستا را چنان تحت تأثير قرار دهد كه بعد از 56 سال در مورد آن صحبت كنند، تنها با قائل شدن هوش بالا قبال توجيه است .
صداقت: يكي از مهمترين معرفهاي صداقت در جامعه اسلامي، عمل به فرايض ديني و بي اعتنايي به دنيا است. هر چه مردم خلوص را در عبادت شخص ببينند، بيشتر شخص را صادق ميدانند. به هر حال ارتباط خالصانه به معبود، در جامعه ما معرف دوستي فرد است .
طالقاني ها معتقد هستند كه موضوع اصلي سخنرانيهاي نواب صفوي توحيد بود تا حدي كه مردم روستا شجاعت ايشان را ناشي از توحيد قوي ميدانستند ميگفت: هميشه ذكر "الله اكبر " بر لبانتان باشد، حتي زماني كه در صحرا داريد فعاليت ميكنيد .
از عدم اعتنايي نواب صفوي به دنيا همين بس كه وقتي خمس و زكات مردم روستا و يا مقداري پول به او ميدادند، همه آنها را ميبخشيد. نواب صفوي برگ سبز است از بيرون زيباست اما درون آن را كه باز ميكند پهن است. ميگفت: "براي گناه اين قدر خودتان را خفه نكنيد، ظاهر گناه مثل اين برگ سبز است، ولي باطن آن پهن است . "
شبهاي جمعه دعاي كميل در مسجد ميخوانند و روزهاي جمعه در آنجا نماز جمعه برگزار ميكردند .
شبها بعد از افطار به صحرا خصوصاً مزارع قديمي ميرفت و در دل كوه و صحرا به عبادت و شب زندهاري ميپرداخت و نزديك سحر بر ميگشت .
وي آن قدر به دعا و نيايش اهميت ميداد كه يكبار يك نفر از اهالي گليرد بر سر منبر رفت و حديث كساء خواند. زماني كه پايين آمد نواب صفوي او را بوسيد و گفت: "به به! اينجا؟ چه گنجهايي وجود دارد ! "
اعتماد به نفس: بهترين معرف اعتماد به نفس بالاي نواب، شجاعت ايشان بود براي روستائيان بسيارعجيب بود كه چگونه نواب از شهرباني و ژاندارم واهمهاي ندارد و بدون واهمه وضع خود را بيان ميكند. داستان زير از قول نواب صفوي بازگو بين روستائيان شده است :
در سال 1327، نواب صفوي از طريق جرايد مطلع شد كه شاه تصميم دارد جنازه موميايي شده پدرش را به نجف ببرد. نواب صفوي با يكي از طرفداران رضا شاه كه در بازار نجف اقدام به جمع آوري طومار براي انتقال جنازه به اين شهر كرده بود، حمله ور گشت و در حال سخنراني در انظار همگان آن را پاره كرد. بعد از اين حادثه سربازان رژيم عراق با نواب درگير ميشوند و به او ميگويند: تو ايراني و عجم هستي. به تو چه ربطي دارد كه قبر رضا شاه در نجف دفن شود؟ نواب در پاسخ ميگويد: "اين علي (ع) پدر من است، حسين (ع) پدر من است، محمد (ص) جد من است، حال چطور من عجم هستم تو عرب؟ "
نواب صفوي معمولاً به قدرتمندان كه ميرسيد، تحقيرشان ميكرد. يك بار ارباب شهرك طالقان به نام حاج رضايي شهركي به اتفاق بخشدار به روستاي وركش رفتند و در آنجا ديدند كه نواب صفوي در حال سخنراني است. مردم به احترام او خواستند بلند شوند كه نواب صفوي گفت: اينها كيستند؟ مردم گفتند: بخشدار است. نواب صفوي گفت: او نقشدار است، بخشدار كسي است كه براي مردم كار كند. بنشيند، اينها هم مثل شما آدم هستند " به هر حال نواب صفوي نه تنها به آنها اعتنايي نكرد بلكه سخنانش را عليه رژيم شاه كوبندهتر نيز كرد. بعد از اتمام سخنراني، موقع خداحافظي حاج رضايي شهركي، به نواب گفت: خيلي تند رفتي، حيف كه مهمان من هستي. نواب صفوي در پاسخ ميگويد: شما مرا ميترسانيد. آن قدر آدمهايي مثل شما را در شهر گل كردهام، دنيا محل گذر است. يك روز ميآييم و يك روز ميرويم. از چه ميترسيم؟
از ديگر مواردي كه حاكي از اعتماد به نفس بالاي ايشان است، نگاه كردن به قضيه مرگ و شهادت است. نواب صفوي در مورد نحوه مردن بسيار حساس بود و مايل بود جام شهادت را بنوشد يك بار در بادمستان مريض ميشود، اهالي وركش وقتي متوجه ميشوند همه براي برگرداندن او به عيادتش ميروند. نواب ميگويد من دعا ميكنم شما آمين بگوييد. آنگاه اين دعا را كرد: خدايا من از مريضي نميرم، در راه تو شهيد شوم. نواب صفوي دعا ميكرد خدايا من از مثل شما را در شهر گل كردهام دنيا محل گذر، است. يك روز ميآييم و يك روز ميرويم، از چه ميترسيم؟
نواب صفوي دعا ميكرد: خدايا ما را مثل پيرزنها كه در رختخواب ميميرند، نميران. نواب صفوي هميشه ميگفت: بايد مردانه به بهشت برويد، يعني دست 50 نفر ديگر را به غير از خودتان بگيرد و به بهشت ببريد .
اراده: همان طور كه اشاره شد، مهمترين معرف اراده، پافشاري و تحريك ديگران است. نواب صفوي بر مبارزه تأكيد داشت، حتي در طالقان نيز به مبارزات خود عليه رژيم ادامه ميداد .
در برخي شبها نواب صفوي فاصله زيادي را تا نزديكي قله كوتاه وليان ميپيمود تا با شاگرداني كه پنهاني براي زيارت و كسب دستورهايش از تهران و از راه و وليان خود را به آن ميعادگاه كوهستاني ميرساندند به مشورت بنشيند .
در آن زمان كه در سراسر ايران مسئلهاي بهائيت مطرح شده بود، در طالقان نيز دست به تبليغات زده بودند، نواب صفوي وقتي ميفهميد كه در روستايي از طالقان تبليغات بهائيت انجام ميشود، به اتفاق واحدي براي مبارزه با آنجا ميرفت. در كتاب خاطرات فدائيان اسلام ماجراي مبارزه نواب صفوي با بهائيت در كاشان به تفصيل ذكر شده است .
*اجتماعي بودن
اجتماعي بودن مهمترين ويژگي نواب بود: مهمترين بعد رهبري كاريزماتيك نيز همين اجتماعي بودن انسانها است. نمونههايي كه مردم روستايي وركش در اين مقوله از نواب صفوي نقل قول ميكنند، شنيدني است :
به هيچ عنوان نميخواست از ديگران برتري داشته باشد. نه تنها در كارهاي خير پيشقدم ميشد بلكه ميخواست تا حدي كه امكان دارد، به مردم نزديك باشد. بعد از چند روز اقامت در روستاي وركش، نواب ميگويد من ميخواهم يك وركشي شوم. يكي از روستائيان براي او كرباس آورد و نواب كرباس را بر تن كرد. يك نفر ديگر گيوه آورد كه گيوهها را نيز به پا كرد. آنگاه با خوشحالي فرياد زد و گفت: حالا شدم يك وركشي شوم. يكي از روستائيان براي او كرباس آورد و نواب كرباس را بر تن كرد. يك نفر ديگر گيوه آورد كه گيوهها را نيز به پا كرد. آنگاه به خوشحالي فرياد زد و گفت: حالا شدم يك وركشي .
بيشترين حركت دسته جمعي نواب صفوي با روستائيان براي زيارت امامزاده يوسف (ع) صورت ميگرفت. در روزهاي جمعه حدود 100 الي 200 نفر از مردم روستا از كوچك و بزرگ جمع ميشدند و برخي از آنها پرچم به دست ميگرفتند. سپس در حالي كه پيران در جلو و جوانترها در عقب بودند، به سوي امامزاده يوسف (ع) حركت ميكردند. در اين حركت دسته جمعي تقريباً تمام مردم روستا شركت ميكردند و آن روزها كارشان را در باغها تعطيل ميكردند. شعار "الله اكبر " نيز مرتب توسط اين جمعيت تكرار ميشد تا به مقصد برسند نظم جمعيت نيز به عهده انتظامات گذاشته شده بودند .
نواب صفوي هميشه مايل بود پا به پاي مردم راه برود و به همين دليل هيچگاه نشد كه او سواره باشد و مردم پياده حتي مردم تعريف ميكنند يك بار كه نواب صفوي در روستاي وشته امامزاده يوسف (ع) بيمار شده بود، ميخواستيم او را با قاطر به وركش ببريم به زحمت او را راضي كرديم كه سوار قاطر شود، هنوز چند قدمي نيامده بوديم كه با آن حال مريض پياده شد و گفت: نميشود من سواره باشم و شما پياده حتي در زمان خداحافظياش از مردم طالقان تا زماني كه مردم با ايشان بودند، سوار قاطر نشد و بعد از آنكه از مردم خداحافظي كرد، سوار قاطر شد .
در يكي از خاطرات درباره وي آمده است: در 21 رمضان سال 68 ق (نيمهي مرداد سال 28 شمسي) به اتفاق جمعي از اهالي گليرد در معيت آيتالله طالقاني با ايمان و شور و علاقه با بادامستان رفتيم. نواب صفوي و واحدي هم در جلوي جمع كثيري از اهالي وركش و وشته با فرياد شعار الله اكبر با اين امامزاده آمدند. مردم روستاهاي دور و نزديك، زن و مرد و پير و جوان با همان قيافههاي ساده و لباسهاي كهنه و مندرس دسته دسته وارد ميشدند. انبوه فشار جمعيت كه شور و حال وصف ناپذيري داشتند محوطه وسيع آنجا از حياط تا اطاقها و ايوانها پشت بامها و زير درختهاي اطراف را پوشانده بود. هنگام ظهر از چند طرف صداي مؤذن محلي بلند شد .
نماز ظهر به امامت آيتالله طالقاني اقامه شد و بعد عبدالحسين واحدي سخنراني كرد. نوبت به نواب صفوي كه رسيد، دستور داد منبر را از زير سايه درخت به وسط حياط و ميان آفتاب آوردند. مردم فرياد زدند كه منبر در همان سايه درخت باشد اما نواب با اخلاصي كه داشت، ناراحت شد .
يكي ديگر از روستائيان ميگويد هنگامي كه نوجوانان بودم در سفري همراه نواب صفوي و محمد واحدي به روستاي جزن رفتيم. قرار شد شب در آنجا بمانيم. زماني كه نواب صفوي و محمد واحدي در حال درآوردن لباس ايشان بودند، من سريع رختخوابم را كنار و رختخوابم آنها را در وسط اتاق پهن كردم. نواب صفوي وقتي متوجه شد، رختخواب مرا برداشت و گفت: تو بايد وسط من بخوابي و رختخوابم من را در كنار رختخواب خودش قرار داد .
نواب براي كمك به مردم روستايي وركش پيشقدم شد. آستينها را بالا زد و به عمران و آباداني روستا پرداخت. بيل و كلنگ به دست گرفت و به نظافت خانه در كوچه و اطراف رودخانه پرداخت. دستشويي و حمام براي روستا درست ميكند. همچنين رودخانهاي را كه در آنجا بسيار كثيف بوده، لايروبي ميكند .
در خاطرهاي ديگر آمده است: هنگام كندن چاه من سنگ به نواب صفوي ميدادم و او سنگها را روي هم ميچيد. ناگهان دست ايشان لاي دو سنگ كوفته شد و خون از آن جهيد. من هول شدم و گفتم: آقا دستتان چه شد؟ نواب گفت: چيزي نشد، يك قطره خون از دست ما ريخته شد. فكرش را هم نكن !
وقتي نواب صفوي از خرمن برميگشت، آنقدر خاك خرمن بر سر و روي او ريخته بود كه مردم نميتوانستند او را بشناسند و گمان ميكردند كه از كارگران آنجاست. روستائيان خمس و زكات را به ايشان ميدادند و آنها را بين روستائيان فقير پخش ميكرد. يك نفر از روستائيان ميگويد من در آن زمان 200 تومان خمس به نواب صفوي دادم. او يك ريال را براي خودش برنداشت و همه را تقسيم كرد .
نواب اگر خانه كسي ميرفت و ميديد كه وضع مالياش خوب نيست، پيش افرادي كه وضعشان بهتر بود ميرفت و ميگفت: حاجي فلاني بايد به فلان آدم كمك كنيد. از افراد متمول ميگرفت و به افراد فقير ميداد .
نواب صفوي اگر متوجه ميشد يك نفر از روستائيان بيمار است و نميتواند كارهايشان را انجام دهد، شب در مسجد اعلام ميكرد كه همه ما فردا به كمك فلان آقا ميرويم براي علفچيني. ميديديم كه نواب صبح زود آمده و شروع كرده است. به هر حال كارهاي آن فرد بيمار زودتر از ديگر روستائيان انجام ميگرفت .
روستائيان ميگويند كه نواب در برخورد اجتماعي با مردم آدم بزرگوار و مثبتي بود. به همه كس با ديد مثبت نگاه ميكرد. از آنجا كه اكثر مردم روستاي وركش سيد بودند، نواب صفوي آنها را پسرعمو و دخترعمو خطاب ميكرد. هيچگاه در ابتداي برخورد تندي با افراد ناهنجار و لاابالي نميكرد. ابتدا آنها را نصيحت ميكرد و در صورت بيتوجهي، با آنها برخورد قاطع ميكرد .
به همه كس از پير و جوان احترام ميگذاشت و حتي پيرمردان را نيز ملاقات ميكرد. به بچهها نيز عنايت خاصي داشت. در ابتدا كه به روستاي وركش آمده بود، روستائيان نميگذاشتند بچهها وارد مسجد شوند كه او واكنش نشان داد و گفت: "بچهها بايد به مسجد بيايند و آموزش ببينند. اينها در آينده بايد زمان امور را در دست بگيرند. اينها بايد بارور شوند . "
در مورد جوانها ميگفت: "در اين طالقان شما، گنجهاي آل محمد (ص) نهفته است. نگذاريد مشتي بيدين و فرنگيمآب آن را آلوده كنند. منظور من بيشتر شما جوانها هستيد. مملكت را جوانها نگاه ميدارند. مرزها را جوانها نگه ميدارند و ... "
با بچهها مسابقه ميداد. به بچهها ميگفت مقداري از مسير وركش تا امامزاده يوسف (ع) را مسابقه بدهيم. بچهها هم چون ميدانستند نواب صفوي خيلي سريع راه ميرود، ميانبر ميزدند كه زودتر به امامزاده برسند. نواب هم به آنها ميگفت: "خوب شما راهتان را عوض كرديد كه زودتر از من رسيدهايد وگرنه من از شما جلوترم . "
نواب سه نوبت در مسجد نماز جماعت ميخواند. ابتدا خودش اذان ميگفت. نواب صفوي بعد از گفتن اذان، فوراً نماز جماعت نميخواند. ايشان منتظر ميماند تا تمامي اهالي در مسجد جمع شوند و حتي كسي كه در صحرا بود و يا گوسفندان را به چرا برده بود، خودشان را به مسجد برسانند .
نواب حتي در غذا خوردن نيز آداب خاصي را رعايت ميكرد. براي غذا خوردن مايل نبود كه فرد تشريفات زيادي انجام دهد. اگر به او ميگفتيم امشب شام در خدمت شما و آقاي واحدي باشيم، قبول ميكرد اما ميگفت برنج بار نكنيد، همين لقمه نان و پنير! وقتي سفره را پهن ميكردند، آستينها را بال ميزد و از نخستين غذا كه ميآوردند، شروع ميكرد به تقسيم كردن. اول براي ديگران ميريخت و در آخر براي خودش غذا ميريخت. ميگفت: "نبايد كار به تعارف كردن بكشد و افراد رويشان نشود . "
استقبال پرشور مردم از نواب صفوي و حساسيت خاص ايشان نسبت به نظم نيز در طالقان مشاهده ميشود. اسم و آوازه نواب آن چنان بين مردم مذهبي طالقان معروفيت پيدا كرده بود كه از دهات مجاور براي ديدار اين روحاني مجاهد و شجاع در بادامستان اجتماع ميكردند تا سخنراني پرشور او را بشنوند .
استقبال مردم، به ويژه جوانان از زيارتگاه امامزاده يوسف (بادامستان) كه حياط و صحن و سراي نسبتاً وسيع و مستقل و محيطي آرام دارد به قدري زياد ميشد كه شهيد نواب به تشكيل و تعليم كادر ويژه انتظامات ميپرداخت و عدهاي از جوانان را با بازوبندهاي سبز و به عنوان "انتظامات اسلامي " مسئول حفظ نظم و راهنمايي و كمك مردم نمود .
بازوبندهايي داشتند كه شامل بازوبند فدائيان اسلام و "انتظامات اسلامي " ميشد. اين انتظامات در روستا كار خود را انجام ميدادند. تعدادي از مردم روستا بازوبند فدائيان اسلام و تعدادي "انتظامات اسلامي " را ميبستند و هنگامي كه به منطقه بادامستان ميرسيدند، انتظامات اسلامي دست به كار ميشدند و محل وضوي زنان را از مردان جدا ميكردند و همچنين حفظ نظم را نيز عهدهدار بودند .
از ديگر كارهاي نواب، آشتي و تفاهمي بود كه ميخواست بين اهالي محل برقرار كند. او مايل نبود حتي دو نفر نيز با هم اختلاف داشته باشند. قضيه فردي به نام بهزادي بين روستائيان مشهوراست كه سالها بود با مخالفينش درگيري داشت. بهزادي از رجال سرشناس طالقان و مسئول كميته مركزي حزب توده بود. نواب صفوي براي وي پيغام ميفرستد اگر با يك نان و پنير آماده پذيرايي باشي، امشب سي چهل نفر مهمان براي شام داري. بهزادي از اين امر استقبال ميكند بهزادي از نواب و همراهان پذيرايي گرمي ميكند. بعد همگي به مسجد ميروند و پشت سر نواب صفوي نماز جماعت به جا ميآورند و به امر نواب صفوي، بهزادي و مخالفينش پس از سالها درگيري با هم آشتي ميكنند. براي روستائيان جاي تعجب داشت كه چگونه بهزادي كه اهل نماز و روزه نبود، پشت سر نواب نماز خواند .
نواب هيچگاه دوست نداشت افراد به خاطر او به سختي بيفتند. هنگامي كه ايشان وارد خانه كربلايي فيضالله ميشود، مسئله حجاب خانمها براي او مطرح ميشود. نواب صفوي به آيتالله طالقاني پيشنهاد كرد و آيتالله طالقاني با صاحبخانه اين موضوع را مطرح كرد كه نواب صفي دختر دو ساله آن خانه را صيغه كند. پس از موافقت صاحبخانه، خانمهايي كه در خانه بودند، در حد مادر و مادر بزرگ و... به نواب صفوي محرم شدند. آنها كارهايي از قبيل نان پختن را ديگر راحت ميتوانستند انجام دهند .
نواب در غم و شادي مردم روستا شريك بود. نقل ميكنند كه خانمي از روستائيان فوت ميكند. افرادي كه به قبرستان آمده بودند، واكنش خاصي نشان نميدهند. نواب صفوي به آنها ميگويد وقتي گاوي ميميرد، گاوهاي ديگر دور و بر او جمع ميشوند و داد و فرياد ميكنند. شما از گاو كه پستتر نيستيد. اين زن فاميل شما بود، چرا اين قدر آرام نشستهايد؟ هرجا كه ميرفت، مردم احساس ميكردند پيامبر(ص) وارد شده است .
شخصيت نواب صفوي به گونهاي بود كه اگر فرد فقط يكبار او را ميديد، دوستدار او مي شد. حتي بچههاي كوچك آن موقع كه - اكنون بزرگ شدهاند - عاشق نواب صفوي هستند. همين الان آدم عكسش را ميبيند، روحش تازه ميشود. كلامش سحر بود .
هيبت نواب صفوي آنچنان بود كه حتي بخشدار طالقان وقتي او را ميديد، لال ميشد. مردم روستاي وركش ميگويند چندين بار از شهرباني اينجا آمدند، اما وقتي نواب صفوي را ميديدند مثل موش ميشدند .
ايشان يك ورزشكار به نظر ميرسيد زيرا داراي پنجههاي قوي بودند و عليرغم جثه ضعيفشان، وقتي دستهاي فردي را ميگرفت، به وضوح احساس ميشد كه دستشان بسيار قوي است. همچنين ايشان بسيار سريع راه ميرفتند. پيران روستا در راه رفتن اصلاً به ايشان نميرسيدند و جوانهاي روستا هم نيز براي رسيدن به ايشان مسابقه ميگذاشتند. علاوه بر آن ايشان مانند يك كوهنورد خيلي سريع كوهها را طي ميكردند .
مهماننوازي مردم روستاي وركش در مورد نواب صفوي
كربلايي فيضالله كه ميزبان نواب صفوي بود، سفرههائي كمتر از 20 نفر پهن نميكرد. سفرهاي كه پهن ميكرد حداقل 10 الي 20 نفر غريبه داشتند. نواب صفوي مرتباً ميهماناني از روستاها و شهرهاي ديگر داشت، حتي از نجف نيز براي ديدار او به وركش ميآمدند. مردم روستا هميشه به اين موضوع افتخار ميكردند و نواب صفوي را از خودشان ميدانستند. نواب صفوي نيز آنقدردراين قضيه با مردم احساس نزديكي ميكرد كه حتي يكبار دو نفر از روستاي وليان كه به آنها آمده بودند، موقع برگشت با اينكه هنوز غروب نشده بود، قاطر آنها را برگرداند و به طويله برد و به آنها گفت كه مهمان ما باشيد و صبح برويد .
خداحافظي نواب از مردم طالقان از غمانگيزترين خاطرات پيرمردان و پيرزنان آن منطقه است. همه اهالي ده از كوچك و بزرگ، زن و مرد به بدرقهاش ميروند و هنگام خداحافظي مانند فرزند مرده ضجه ميزدند و به اصرار نواب كه ميگفت آرام باشيد با اشك و آه بر ميگردند. روستائيان چهار فرسخ راه پرپيچ و خم و صعبالعبور كوهستاني را براي بدرقه نواب طي ميكنند كه البته نواب نيز به احترام مردم سوار قاطر نشد .
مردم طالقان آن قدر به نواب صفوي علاقهمند شده بودند كه حتي وقتي او از آنجا رفت نيز ارتباط خود را با او قطع نكردند. يكي از اهالي روستا براي اينكه نواب خطبه عقدش را بخواند، عليرغم سختي كار خود را به تهران ميرساند. نواب صفوي نه تنها خطبه عقد آنها را ميخواند بلكه عقدنامهاي نيز تنظيم كرد و به آنها داد. سپس گفت: "نقل و شيريني نداريم و قندان را برداشت و قندش را بر سر داماد خالي كرد. بعد از آن هم اجازه رفتن به آنها نداد و آنها را براي ناهار دعوت كرد . "
هنگامي كه خبر اعدام نواب صفوي به مردم طالقان ميرسد، همه را غم و اندوه فرا ميگيرد و روستا يكپارچه عزادار ميشود. وقتي كه روزنامه را خواندند و ديدند بعضي تهمت انگليسي به او زدند، شروع به داد و بيداد عليه حكومت ميكنند و ميگويند خود رژيم انگليسي است. سپس مجلس ختمي براي نواب صفوي برگزار ميكنند. جالب آن است كه تا چند سال اين مجلس ختم برگزار ميشود و اكثراً آيتالله طالقاني را براي سخنراني دعوت ميكردند. با گذشت زمان و پس از پيروزي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس همچنان در تابستانها براي شهداي منطقه و نواب صفوي مراسم يادبود ميگيرند و مردم روستاي وركش همچنان نواب صفوي را از شهيدان روستا ميدانند .
مردم طالقان هنوز هم پس از 56 سال، احساساتشان را اينگونه درباره نواب صفوي بيان ميكنند :
اميدوارم كه شفاعت مرا كند و من را از آتش جهنم نجات دهد !
اميدوارم كه بعد از مرگ، اول خدمت نواب صفوي برسم !
اي كاش الان زنده بودند و من پيش مرگ ايشان شوم !
اي كاش به جاي نواب مرا اعدام ميكردند !
اي كاش نواب صفوي همان موقع مرا با خودش ميبرد !
هم اكنون پيرمردهاي روستاي وركش قبل از فوت، وصيت ميكنند كه بازوبندهاي فدائيان اسلام را در قبرشان بگذارند. مردم روستاي وركش مقيد هستند كه هرگاه به قم بروند، سر قبر ايشان نيز فاتحهاي بخوانند .
*تأثير آموزش نواب صفوي در روستائيان
همه جوانهاي روستاي وركش تحت تأثير آموزشهاي نواب صفوي ريش گذاشتند. حتي يك بار كه در بادامستان شبيهخواني برگزار ميشد، به فردي كه در نقش حضرت مسلم بود گفت: "چه ميخواني؟ " گفت: "حضرت مسلم! نواب صفوي گفت: "حضرت مسلم (ع) كه ريشهايش را نميتراشيد. " آن شبيهخوان در پاسخ نواب گفت: "از اين به بعد ريشم را ميگذارم. آمدن نواب صفوي و سخنانش تاثيرعجيبي به روي روستائيان گذاشته بود، به طوري كه نه تنها آگاهي آنان در زمينههاي مختلف مذهبي و سياسي افزايش يافته بود بلكه شجاعت آنها نيز افزون گشته بود. يكي از روستائيان ميگويد: در همان ايام من براي معالجه همسر بيمارم مرتباً به تهران رفت و آمد ميكردم. در يكي از سفرها هنگام بازگشت، من و همسرم ماشيني كرايه كرديم و درعقب نشستيم. در حين راه مردي كه كتاب به دستش بود در جلوي ماشين نشست. من پرسيدم: اين كتاب چيست؟ گفت: نويسنده كتاب شهيد كسروي است. گفتم: كدام كسروي؟ گفت: هماني كه بعضيها بيخودي او را ترور كردند. با عصبانيت گفتم: كسروي قرآن را آتش ميزد، مفاتيح را آتش ميزد، چطور تو او را شهيد ميداني؟ آن مرد برگشت كه مرا ببيند، ديد كه خانمم لنگه كفشش را در دستش گرفته است. هول شد و به راننده گفت مرا پياده كن. بعد از آنكه راننده مرد را پياده كرد به او گفتم: چرا چنين فردي را سوار ميكني؟ راننده گفت: والله من تاكنون اسم كسروي را نشنيده بودم و نميدانم او چه كسي است، حال دارم از شما چيزهايي ميشنوم !
*اثرات حضور نواب در روستاي وركش
بعد از اينكه نواب از روستاي وركش رفت، محصلين وركشي را از دبيرستان طالقان اخراج كردند و به آنها گفتند: "شما نواب پرست هستيد. " بعد از يك هفته بازرسي از كرج به شهرك آمد و بچهها موقعيت را مناسب ديدند و به مدرسه رفتند لذا مسئولين مدرسه ديگر جرأت نكردند جلوي بچهها را بگيرند. تا همين اوايل انقلاب بچههاي روستاي وركش را به خاطر نواب اذيت مي كردند، هرچند كه بعد از انقلاب اين عده از گذشته خود پشيمان شدند .
بعد از شهادت نواب، يكي از اهالي روستا به تنكابن ميرود. وقتي ميفهمند كه من اهل طالقان هستم، تعدادي از اهالي كه اطلاع داشتند مدتي نواب در طالقان بوده، به من گفتند: شاگرد نواب هستي. ما الان ميتوانيم تو را به پاسگاه تحويل بدهيم و 70 تومان پول بگيريم. من گفتم: اين پول به چه درد شما ميخورد كه آنها نيز منصرف شدند .
*روايت مردم طالقان و خاطرات خانم احتشام رضوي از اقامت در طالقان
از طرف آقاي نواب صفوي خبر آوردند كه من با مادر آقاي واحدي و سيد محمد واحدي در خدمت مادر آقاي نواب و آقاي سيدهادي تا بعد از كرج و از آنجا با قاطر به طرف طالقان بايد برويم. اين سفر براي من خيلي جالب بود. چون تمام راه در طبيعت بوديم از اينكه آقا را سوار بر قاطر زيارت كنم، برايم تعجبآور و خندهآور بود. قبلاً راه از كرج بسيار سخت بود كه فقط به وسيله چهارپا امكان رفتن بود. ضمناً هر لحظه برايم اين خطر بود كه ناگهان از بالاي قاطر بيفتم .
حدود 6 ساعت در راه بوديم تا سرانجام به روستاي وركش طالقان رسيديم. من در آن زمان حدود 16 سال داشتم. بالاخره به روستاي وركش طالقان رسيديم. در آنجا شخصي به نام كربلايي فيضالله قدسي كه از بزرگان دهكده و از شخصيتهاي متدين آنجا بود، همه ما را براي افطار به منزل خود دعوت كرد. قبل از افطار ما متوجه شديم ايشان از بچههاي 10 ساله ميخواهد كه اول يك سوره از قرآن بخوانند و بعد روزه خود را باز كنند كه البته ديدن اين صحنه بسيار معنوي بود .
يك اتاق به من و مادر آقاي واحدي و مادر آقاي نواب دادند. من ميديدم كه آقا شبها بيرون از خانه وضو ميگرفت. روزي به ما گفتند دهكدهاي در طالقان است به نام وشته كه ميگويند حدود چند سال است در مسجد آن را باز نكردهاند. فرداي آن روز آقا دستور داد پارچههايي را به صورت بازوبند تهيه كردند و من هم اطراف آنها را با دست دوختم و روي آنها جمله "مأمورين انتظامات اسلامي " نوشته شده بود. چند روسري سبز ابريشمي قديمي را به همديگر دوختم كه به صورت پرچم سبزي درآمد. در حدود 60 نفر از جوانهاي زبده كه داراي هيكلهاي تنومندي بودند و عدهاي از افراد دهكده بعد از افطار به همراه آقا به طرف وشته حركت كردند .
اين منظره درست مانند وقايع اسلام و قيام حضرت پيامبر(ص) بود. آقا جلو بود و ميگفت: "اللهاكبر " و همه ميگفتند: "الله اكبر " پرچمهاي سبز رنگ از ميان كوه نمايان بود و واقعاً هم بينندهاي را مجذوب ميكرد. راه بسيار سخت بود، يك طرف دره بود و يك طرف كوه، خيلي سريع به وشته رسيدند. همه اذان گفتند. صداي اذان دسته جمعي مردم وشته را منقلب كرد و همه مردم وشته آمدند داخل مسجد. آقا بعد از نماز جماعت گفت: شما چطور مردمي هستيد؟ غيرت و دين شما كجا رفته؛ كجا رفت غيرت شما؟ چطور ميشود 25 سال در يك مسجد را باز نكنند و به طرف خدا نروند. سخنراني ايشان اثرعميقي بر مردم روستا گذاشت .
به آقا گزارش دادند در مكاني به نام امامزاده يوسف (ع) در بادامستان جمعهها عده كثيري ميآيند اطراف امامزاده و به شرابخواري ميپردازند و زنهاي بيحجاب در رودخانه شنا ميكنند و وضع بسياراسفباري بود. آقا طوري منقلب شدند كه حد نداشت و اعلام داشتند از اين جمعه به بعد اگر كساني آمدند كنار امامزاده يا اطراف آن و حركت غيراسلامي از آنها سر زد، طبق موازين اسلام آنها را تأديب كنند. اينها يك قاطر چموش آوردند كه مرا سوار كنند بدون اينكه به نواب بگويند كه اين قاطر چموش است. آقاي نواب دعائي در گوشهاي قاطر خواندند و دست روي پيشاني قاطر كشيدند .
صاحب قاطر ميگفت: نميدانم آقا در گوش قاطر چه خوانده كه اين قاطر اين طور راهوار شد .
در وركش توالت نبود و مردم براي قضاي حاجت به كنار رودخانه ميرفتند. تنها جايي كه توالت داشت، منزل كربلايي فيضالله قدسي بود. آقا هم بهداشت و هم عفت برايشان بسيار مهم بود. بالاي منبر گفت: تعجب ميكنم از شما. توالتي خارج از دهكده به سبك قديم رضاخاني وجود دارد، همين يك توالت را زدهاند. گويا براي سربازان خود ايجاد كرده بودند، آب رودخانه را آلوده ميكند. فردا بايد تمام كشاورزان كارشان را تطيل كنند. همه افراد دهكده را سرشماري كردند. فقط منزل كربلايي فيضالله قدسي بود كه دو اطاق داشت. تمامي خانههاي روستا فاقد توالت بود. آقا دستور دادند هر دو خانه با هم يك توالت درست كنند و يك چاه بزنند و دستور دادند چگونه آن را درست كنند. در يك روز حدود 60 توالت زده شد. مردم ميگفتند: رضاخان نتوانست با قدرتش ما را وادار به اين كار كند، ولي شما توانستيد .
آقا دستور ميداد از كل اهالي دهكده سرشماري كنند؛ كساني كه وضع مالي خوبي دارند و كساني كه ندارند، مشخص شود هر خانواده چند نفر هستند. كساني كه وضعشان خوب است، چند نفر هستند. افراد هركدام به مقدار توان ماليشان كمك كردند، كسي پول آورد، كسي گوشت آورد، كسي نان و... از تمام اينها آمار گرفتند و همه اينها را بستهبندي كردند و به هر خانهاي كه تعداد افرادش بيشتر بود، ميدادند .
بستههاي گوشت و نان و پول را نيمهشب بدون اينكه خانوادههاي فقير متوجه شوند كه چه كسي در خانه را ميزند، در تاريكي كنار در ميگذاشتند و از آنجا با سرعت دور ميشدند. بدين وسيله هيچ فقيري متوجه نميشد چه كسي شبها به آنها كمك ميكند .
*نتيجهگيري
شهيد نواب صفوي علاوه بر روحيه ظلمستيزي عمدهاي كه داشت، توانسته بود به خوبي نقش يك رهبر را ايفا كند، به گونهاي كه وقتي براي يك سفر تبليغاتي به روستاي وركش در خطه طالقان ميرود، به سرعت شرايط زندگي مردم روستا را تغيير ميدهد. بيشترين تغيير در ابعاد اجتماعي و تعامل ايشان با روستائيان بوده است. روستائيان وركش بلكه مردم روستاهاي ديگر نيز به اين روحاني 28 ساله بسيارعلاقهمند ميشوند كه بعد از گذشت 56 سال هنوز اين محبت وجود دارد؛ به طوري كه افراد بنا به وصيت بعد از مرگ بازوبند "فدائيان اسلام " در قبرهايشان گذاشته ميشود. اگر كسي با روستاهاي طالقان آشنايي داشته باشد، متوجه ميشود كه هم اكنون نيز مردم روستاي وركش از انقلابيترين و مذهبيترين روستاهاي طالقان هستند و همچنان از حضور سه ماهه نواب در آنجا با افتخار ياد ميكنند .
به هرحال فردي كه داراي خصوصيات ذاتي مثبتي باشد و بتواند روابط اجتماعي صحيحي با مردم برقرار كند و در اصطلاح عاميانه خاكي باشد، خيلي سريع بين قلوب مردم جا پيدا ميكند. شايد علت نفوذ نواب صفوي تا اين لحظه بين روستائيان طالقان در اين نكته باشد .
منابع:
سایت روستای باریکان
خبرگزایهای متعدد و ويژه نامه شهيد نواب صفوي و شهداي فدائيان اسلام
بررسی و تحقیق: فرهاد باریکانی ذی91